دروغ بگو ؛ تا باورت کنند....!!

آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند....!!

بی غیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ....!!

خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ....!!

کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!

هرچه نداری بگو دارم , هر چی داری بگو بهترینش را دارم ....!!

اگر ساده ای

اگر راست گویی

اگر باوفایی ....

اگر با غیرتی !

اگر یک رنگی ....

همیشه تنهایی ... !!!

همیشه تنها ....

30 / 11 / 1391 1 PM |- ƤƐƴɱǺƝ -|

 چه شبی است!

چه لحظه‌های سبک و مهربان و لطیفی،

گویی در زیرباران نرم فرشتگان نشسته‌ام.

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد.

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که از آسمان بر سرم فرود می‌آید.

چه می‌دانم؟

خداست که دارد یک ریز، غزل می‌سراید؛

غزل‌های عاشقانه‌ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره‌ی این باران،

کلمه‌ای از آن سرودهاست.

دکتر شریعتی

 

30 / 10 / 1391 9 PM |- ƤƐƴɱǺƝ -|

بی تو ، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم

 

بی تو، رنگهای این سرزمین مرا میآزارند

بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار مناند

بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفتهاند

بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است

که مرا در خود به کینه میفشرد

ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گستردهاند

وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربودهاند و بر گردنم افکندهاند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا میبلعد

بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشتاند و ابابیل بلایند

بی تو، سپیدهی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است

بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند

بی تو، من با بهار میمیرم

بی تو، من در عطر یاس ها میگریم

بی تو، من در شیرهی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند

لمس میکنم.

بی تو، من با هر برگ پائیزی میافتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها میخشکم

بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یادمیبرم

بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، درتنهایی این بی

کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمردهی

پامال زمستانم. درختان هر کدام خاطرهی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ و پرکینه

فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامینه برای دل

من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین

یادهای من، تلخ ترین یادگارهای مناند.

26 / 8 / 1391 9 PM |- ƤƐƴɱǺƝ -|

  

 

دانی که چرا مهر جبین خاک حسین است؟ / چون قبله ی دل پیکر صد چاک حسین است


دانی که چرا چوب شود قسمت آتش؟ / بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است


دانی که چرا آب فراتست گل آلود؟ / شرمنده زلعل لب عطشان حسین است


دانی که چرا کعبه ی حق گشته سیه پوش / یعنی که خدا هم عزادار حسین است . . .

 

23 / 8 / 1391 1 AM |- ƤƐƴɱǺƝ -|

 نمی توانم بنوسم

هر چند که باید از خیلی چیزها بنویسم

و شاید تو بعدها برایم خیلی چیزها بگویی

هر چه که هست بیا شریک شبنم ساده زندگی باشیم

به خود دروغ نگوییم وبه هم

بگذاریم که اندیشه های سبز پیچکی شود بر ذهن

وبگذاریم که خیال فاصله های جدایی افتاده را طی کند

و حس کنیم آنچه را که دوست داریم

زمان آن نیست که هر چه دلم می خواهد بگویم

اما….

اگر باران ببارد

چتری خواهم شد برای تو 

 

13 / 8 / 1391 9 AM |- ƤƐƴɱǺƝ -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد